هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

دلتنگی های مامان آرزو

هانیای عزیزم برای تو می نویسم که همه وجودمی الان که دارم می نویسم دلم خیلی گرفته. جمعه هشتمین سالگرد مادرمه و دلم بدجور هواشو کرده. دختر عزیزم الان روبروم دراز کشیدی و داری دستاتو می خوری و بازی می کنی. تازه از خونه مامان جون برگشتیم و سکسکه امونتو بریده ولی از بس صبوری اعتراض نمی کنی. امروز رفتیم خونه خاله نسرین و نمی دونی واست چه کار کرد ولی شما طبق معمول حیثیتمونو بردی و گریه کردی. بابا مهدی می خواد بیاد سراغت تا باهات بازی کنه. حسابی بابایی شدی و تو بغلش آروم می گیری. دلم بدجور شور آینده ات رو می زنه. دوست دارم همیشه بهترین ها رو داشته باشی و برای رسیدن به این خواسته هر کاری می کنیم هم من و هم بابا مهدی. پریروز روز شهادت حضرت فاطمه...
27 فروردين 1392

برنده مسابقه مامان و هانیا

دوستای مهربون سلام و روز بخیر. بالاخره خوابید. اونقدر با خودش کلنجار رفت که بی هوش شد. آخه هانیا جون کدوم نینی پیدا می شه که اینقدر بیدار باشه و بخنده. الهی فدای خنده هات بشم که با صدا شده. اونقدر می خندی که دل درد می گیری و گریه می کنی. خلاصه هانیا خانم این دفعه من برنده شدم و جنابعالی خوابیدی... راستی هانیا جون وقتی داشتی شیر می خوردی خاله شیرین زنگ زد و کلی احوالتو پرسید. می بینم که کلی طرفدار داری و دیگه کسی من رو تحویل نمی گیره. بعد از خاله نوبت دایی فرشید بود که قربون صدقت بره. بلهههههههههههههه. این هم عکست که فردا نگی دروغ می گم. دوست دارم عزیز دلم. راحت بخواب و نگران چیزی نباش. مامان مراقبته فرشته زندگی من. ...
26 فروردين 1392

حرفای هانیا

دوستای خوبم هانیا می خواد یه سری حرفا بزنه. لطفاض خوب توجه کنید. سلام به همه خاله ها و عموهایی که به وبلاگ من سر زدن. من اسمم هانیا و فامیلیم کمانکش. اسم بابام مهدی و اسم مامانم آرزو. تو این دنیا یه دونه بابا بزرگ مهربون دارم که به من می گه موشی و اسمش بابا مصطفی و اسم مادربزرگمم گیتی. مادرجون به من می گه جان جانان. یه خاله دارم اسمش شیرین و یه دایی دارم اسمش فرشیده. اسم عموم فرهاد و اسم زن عموم زهرا و اسم دخترعموم گلسا. مامان و بابای مادرم رفتن پیش خدا ولی من دوسشون دارم. وقتی که داشتم پا می ذاشتم تو این دنیا کلی بهم سفارش کردن که مراقب خودم باشم و سلام رسوندن. خلاصه داشتم از کسایی که تا حالا شناختمشون می گفتم . من از خدا ممنونم که بهم فر...
25 فروردين 1392

سری سوم عکسای هانیا

سری سوم عکسای فرشته من تا تاریخ 25 فروردین 92. دایی فرشید اومده بود خونه ما مهمونی و کلی با هانیا بازی کرد. خاله شیرین و عمو محمد رفته بودن مسافرت. گلسا اینا هم رفتن تهران. راستی یادم رفت که بگم ما خونمون کرمانشاهه. ...
25 فروردين 1392
1