دلتنگی های مامان آرزو
هانیای عزیزم برای تو می نویسم که همه وجودمی الان که دارم می نویسم دلم خیلی گرفته. جمعه هشتمین سالگرد مادرمه و دلم بدجور هواشو کرده. دختر عزیزم الان روبروم دراز کشیدی و داری دستاتو می خوری و بازی می کنی. تازه از خونه مامان جون برگشتیم و سکسکه امونتو بریده ولی از بس صبوری اعتراض نمی کنی. امروز رفتیم خونه خاله نسرین و نمی دونی واست چه کار کرد ولی شما طبق معمول حیثیتمونو بردی و گریه کردی. بابا مهدی می خواد بیاد سراغت تا باهات بازی کنه. حسابی بابایی شدی و تو بغلش آروم می گیری. دلم بدجور شور آینده ات رو می زنه. دوست دارم همیشه بهترین ها رو داشته باشی و برای رسیدن به این خواسته هر کاری می کنیم هم من و هم بابا مهدی. پریروز روز شهادت حضرت فاطمه...
نویسنده :
آرزو
23:43